با سلام به وبلاگ معلم كلاس ششم خوش آمديد؛ لطفاً با نظرات خود ما را ياري نمائيد؛ اميدوارم لذت ببريد و براي بهتر شدن وبلاگ نظر بدهيد؛ آن علم که در مدرسه آموخته بودیم...
زیارت عاشورا

آن علم که در مدرسه آموخته بودیم                                         در میکده از ما نخریدند به جامی

شاید در آستانه شروع مدرسه‌ها که همه خنیاگر "بوی ماه مدرسه" و "همشاگردی سلام" و این حرف‌های شیرین هستند، چنین سخنی غریب به نظر بیاید؛ اما نمی‌شود چشم به روی حقیقت بست و این تصویر محصور در قاب شکسته را به دیوار نزد.

یک روزی در نمایشگاه کتاب، زمانی که مسئول غرقه سرای اهل قلم بودم، آقای میانسالی که ظاهر ژولیده‌ای داشت در چند نشست و کارگاه ما شرکت می‌کرد بدون اینکه او را بشناسیم. بعد از یکی از نشست‌ها، صحبت‌کنان با سخنران آمد به دفتر و هنگام پذیرایی با هم همکلام شدیم. ظاهرش طوری نبود که آدم خیلی جدی‌اش بگیرد و راستش را بخواهید من هم در ابتدا با اکراه با او شروع به سخن کردم که بعدا شدیدا از این عمل خودم شرمنده شدم. چون وقتی شروع به صحبت کرد دیدم یک پا فاضل و عالمی است برای خودش. از آن لیسانسیه‌های قدیمی بود که مدرکش را با دود چراغ و عرق جبین و سر و کله زدن با مقدمه گلستان و شرح لمعه به دست آورده بود. اما در همان نقطه دریافت مدرک نمانده و بر اساس علاقه شخصی به مطالعه روانشناسی و بعدا به تعلیم و تربیت روی آورده بود. نکته‌ای را گفت که یکی از باورهای اساسی مرا شدیدا به هم ریخت و تا آن لحظه از آن دریچه به آن نگاه نکرده بودم. گفت: "اگر می‌شد به عقب برگردم و کودکی دوباره تکرار شود، حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا فقط مرا به مدرسه نفرستند و بگذارند دیمی (همین واژه را به کار برد) بار بیایم".

تا آن هنگام و کمی بعد از آن که هنوز به طور جدی به این مساله توجه نکرده بودم، اعتقاد راسخ داشتم که هر آدمی باید پرورده شود و مدرسه بهترین جای پروردن آدم‌ها است. اما، کمی بعد که اندک مطالعه‌ای در این زمینه کردم دیدم درست است که رسالت مدرسه این است اما بهتر است اینطور بگوئیم که "مدرسه می‌تواند جایی برای پروردن آدم‌ها باشد: به شرط‌ها و شروط‌ها". و این شرط‌ها و شروط‌ها قسمت مهم مساله است. چه مدرسه‌ای، با چه کیفیتی، برای چه هدفی، با چه وسیله‌ای و....؟

جالب اینجاست که از قدیم و ندیم هم در آثار بزرگان با این مذمت مدرسه و بی خاصیت بودن آن در خیلی موارد مواجه می‌شویم که برخی از نمونه‌های آن در زیر می‌آید:

مولوی از نقطه نظر عرفانی مدرسه را جایی می‌داند که علم زمینی در آن رایج است نه شوق و شهود:

آن علم، که در مدرسه حاصل کردند             کار دگر است و عشق کاری دگر است
یا
در مدرسه‌ی عشق اگر قال بود                   کی فرق میان قال با حال بود


خیام هم با همان بی‌خیالی همیشگی‌اش چنین از مدرسه یاد می‌کند:

نازم به خرابات که اهلش اهل است             چون نیک نظر کنی بدش هم سهل است
از مدرسه بر نخواست یک اهل دلی             ویران شود این خرابه دارالجهل است
یا
از درس و علوم جمله بگریزی به                  و اندر سر زلف دلبر آویزی به

شاعران دیگر هم تعابیر جالبی در زمینه مدرسه‌گریزی دارند:

آن علم که در مدرسه آموخته بودیم             در میکده از ما نخریدند به جامی
یا
شاید که در این میکده ما دریابیم                 آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم

جدای از اشعار در این زمینه در کتاب‌ها هم ردی از این موضوع و صدمات مدرسه مشاهده می‌شود. مثلا "هاروکی موراکامی" در صفحه 25 کتاب شیرین و خواندنی "سرزمین عجایب بی‌رحم و ته دنیا" به این موضوع اشاره می‌کند. بهار رهادوست هم در صفحه 110 کتاب "چرا نویسنده بزرگی نشدم" چنین تعبیری دارد؛ در کتاب "پدر پولدار، پدر فقیر" هم اشاره به آموخته‌های ناچیز مدرسه و کور کردن چشمه‌های اقتصادی ذهن اشاره‌های زیادی دیده می‌شود.

یک روایت جالب هم عبید ذاکانی بزرگ دارد که در خیلی از جاها ذکر شده و تکرارش در اینجا خالی از لطف نیست که می‌گوید: "معركه‌گيري با پسر خود ماجرا مي‌كرد كه تو هيچ كاري نمي‌كني و عمر در بطالت به سر مي‌بري. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نمي‌شنوي، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ (به ارث مانده) ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادربار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد".

همه اینها که گفته آمد نه برای تخطئه مدرسه و مذمت آن که به قصد پرداختن به کیفیت موضوع بود. همان پیرمرد ژولیده اول داستان، هنگامی که چشمان وق زده از تعجب مرا دید ادامه داد که منظورم از دیمی بار آمدن دقیقا این مساله است که مدرسه و علم مرده‌ای که در آن جریان دارد، قاتل خلاقیت آدم‌هاست.

این حرفش قابل تامل بود. در مدرسه، تا می‌خواهی خودت را از قید و بند رها کنی و بال‌هایت را اندکی بیشتر از حیطه دفتر مشقت بگسترانی، چوب محبت‌آمیز معلم بالای سرت به دوران در می‌آید و مثل مرغی که به لانه تنگ و تاریکش کیش شود، ترا به راه راست دفتر مشق هدایت می‌کنند و شیر فهمت می‌کنند که اجازه برون رفت از این حصار را نداری. محکومی که در همین قالب بخوانی و بخوانی و بنویسی و اگر خیلی همت و درایت داشته باشی به معلم خودت برسی. همین است که مولانا داد بر می‌آورد که "مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا...". مدرسه‌ها، که اغلب به شیوه شبه نظامی اداره می‌شوند، به جای باز کردن چشم و دل بچه‌ها و هل دادن آنها برای اندیشیدن به آرمان‌های بلند و تجهیز شدن به تخیل و آرامش، از آنها موجوداتی می‌سازند که در حصار تنگ ذهن خودشان محصور بمانند و اگر روزی هم شرایط پرواز برایشان فراهم شد، "مثل آن زندانیان نمایش حصار در حصار، خودشان دیگر نمی‌توانند به آزادی و پرواز باور داشته باشند و به قول مولانا:

جمله شاهان بنده ی بنده ی خودند                        جمله خلقان مرده ی مرده ی خودند

همین است که کسی مثل محسن مخملباف بچه‌هایش را از مدرسه جدا می‌کند و خودش مکتب تجربه و درس زندگی را با آنها کار می‌کند و شاهد هستیم که دست پختش از این رهگذر چه طعم و مزه‌ای دارد و بچه‌هایش چگونه زندگی ساخته‌اند.

البته این حصار تنگ مدرسه دلیل دارد. دلیل اصلی این است که مهمترین عامل محرک مدرسه‌ها، یعنی معلمین، خود دست‌پرورده همین ساختار و نظام هستند و در چنبره تنگ کم‌خوانی و کم‌دانی محصور هستند و خیلی وقت‌ها دانش‌آموزان هستند که آنها را به حرکت در ‌می‌آورند و افق‌های جدیدی را رو به رویشان باز می‌کنند. قصد توهین و جسارت به ساحت مقدس معلمین که دین بزرگی به گردن ما دارند، ندارم و معلمین نازنینی که خود اهل خواندن و آگاهی بوده‌اند و راهی روشن پیش روی ما گذارده‌اند در اعلی درجه احترام هستند.

اما، ساختار کلی به گونه‌ای است که مدرسه جای رشد و خلاقیت و نگاه به افق‌های روشن دوردست نیست. اگر مدرسه‌ها، بدون اینکه در دور باطل ارزیابی نظام آموزشی و کلان‌نگری بیافتیم، در همین سطح معلمین کمی به بالاترها چشم بدوزند و بدانند که همین الف و بایی که در مدرسه امروز گفته می‌شود، سنگ بنای آینده خواهد بود و خانواده‌ها هم بچه‌هایی کنجکاو و صاحب اعتماد به نفس به مدرسه بفرستند که مطالبه‌گر و پرسشگر باشند، آن وقت این همه مدرسه‌گریزی و مدرسه‌ستیزی رنگ خواهد باخت و شاهد آدم‌هایی خلاق و شایق و البته آرام و شاد و خوشبخت خواهیم بود که سنگ بنای جامعه‌ای خوش رنگ و لعاب را کمی سهل‌تر از الان خواهند گزارد.

منبع : http://sayerang.blogfa.com



با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ

معلم كلاس ششم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 28 آذر 1393برچسب:, | 22:19 | نویسنده : محمد ابراهيم پاشا |